خواهر کوچکم از من پرسید ....


پنج وارونه چه معنا دارد ..... ؟!؟!؟!


من به تندی گفتم ....


این سوال است که تو می پرسی ..... ؟!؟!؟!


پنج وارونه دگر بی معناست ....


خواهر کوچک من ساکت ماند ....


و سوالش را خورد


دیدم از گوشه چشمش نم اشکی پیداست ....


بغلش کردم و آرام گرفت ....


او به آرامی گفت که چرا بی معناست .... ؟!؟!؟!


من که در همهمه داغ سوالش بودم ....


از دلم ترسیدم ....


من که معصومیت بغض صدایش دیدم ....


به خودم میگفتم ؛ 


اگر اوهم یک روز ....


وارد بازی این عشق شود ....


مثل من قهوه تلخ عاشقی خواهد خورد ....


توی فنجان نگاهش ماندم ....


مات و مبهوت فقط می گفتم ؛ 


بخدا بی معناست ....


پنج وارونه غلط ها دارد ....


تو همان پنج دبستان خودت را بنویس ....


پنج وارونه ما یک بازیست ....


بازی ای بی معنیست ....


تو همان پنج دبستان خودت را بنویس ....


سهراب سپهری