امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره میبارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه میکارد
شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را
دوباره می سوزد
عطش جاودان آتشها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
فروغ فرخ زاد
تمام شب را پرسه بزنم
شاید دلم خواست مست بشم
و تا صبح غرق شوم در آغوشت
ولی…
عطر تنت زودتر از هر شرابی
من را مست میکند…!!!