هشت بهشت زندگی !!!
بهشت اول:
آغوش مادریست که با تمام وجود, بغلت کرد و شیرت داد.
بهشت دوم:
دستان پدریست که برای راه رفتنت با تو کودکی کرد....
بهشت سوم:
خواهر یا برادریست که برای ندیدن اشکهایت, تمام اسباب بازیهایش را به تو داد.
بهشت چهارم:
معلمی بود که برای دانستنت با تمام بزرگیش هم سنت شد تا یاد بگیری.
بهشت پنجم:
آغوشی بود که هرگز در آغوشش نگرفتی.
بهشت ششم:
دوستی هست که روز ازدواجت در آغوشت کشید و چنان در آغوشش فشرد که
انگار آخرین روز زندگیش را تجربه میکند.
بهشت هفتم:
همسر توست که با تمام وجود در کنار تو معمار زندگی مشترک تان است,
گویی دو شاخه از یک ریشه اید.
بهشت هشتم:
فرزند توست که خالق زیبایی های آینده است.
آری شاید هر کدام از ما تمام هشت بهشت را نداشته باشیم و آری بهشت همین حوالیست ...
مادرت را بنگر...
پدرت را ببین ...
خواهر یا برادرت را حس کن ...
به معلمت سر بزن...
دوستت را به یاد بیاور ...
عشقت را از خاطرت بگذران ...
همسرت را در آغوش بگیر...
فرزندت را ببوس...
یک وقت دیر نشود برای بهشت رفتنت ...
بهشت را با همه قلبت حس کن, همین نزدیکیست ...
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر بروی دفتر خویش
تن صدها ترانه می رقصد
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رؤیا رنگ
می دود همچو خون به رگ هایم
آه … گوئی ز دخمه دل من
روح شبگرد مه گذر کرده
یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده
بر لبم شعله های بوسه تو
می شکوفد چو لاله گرم نیاز
در خیالم ستاره ای پر نور
می درخشد میان هاله راز
ناشناسی درون سینه من
پنجه بر چنگ و رود می ساید
همره نغمه های موزونش
گوئیا بوی عود می آید
آه … باور نمی کنم که مرا
با تو پیوستنی چنین باشد
نگه آندو چشم شورافکن
سوی من گرم و دلنشین باشد
بی گمان زان جهان رؤیائی
زهره بر من فکنده دیده عشق
می نویسم بروی دفتر خویش
«جاودان باشی، ای سپیده عشق»