تورا میتکانم از انباری گرد گرفته خاطراتم
اما...
چگونه؟
تو
سخت ترین تکلیفی
وقتیکه جبر مهرت
هندسه معکوس واژه ها را
به تمسخر گرفته
چگونه تورا بشکنم
ای بت اساطیری سرزمین من
که تبر ابراهیمی دلم را
دستان مهرت
لرزان کرده
دور میشوی
دور ودور تر
اما همچون گرد
در انباری تاریک ذهنم مانده ای
باید
بتکانم این غمکده تاریک را
بهار درراه است
شاید
رویشی دوباره سکوت این سرزمین خفته را
دوباره برهم زند..
شاید....
مونس ارجمندی
نه آغوشت را می خواهم نه یک بوسه نه دیگر بودنت را..
همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست
مرا به آرامش می رساند….
حتی اصطحکاک سایه هایمان…