خدا قناری و کلاغ رو یه جور آفرید
قناری اعتراض کرد و زیبا شد
کلاغ راضی به رضای خدا شد
حالا قناری تو قفسه و کلاغ آزاد
گاه صلاح در رضای اوست
امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره میبارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه میکارد
شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را
دوباره می سوزد
عطش جاودان آتشها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
فروغ فرخ زاد