چه بسا ...

چه بسا خداوند هر گره ای که در کار ما میاندازد

همچون گره های قالی باشد

که نهایتا قصد دارد با آنها نقشی زیبا را بیافریند !

قابل ستایش اند ...

آخر گشوده شد ...

اما ما ...

جهنم

خانه تکانی(شعر سپید)

خدا و کودک (گفت و گو)

امشب از ...

امشب از آسمان دیده تو

روی شعرم ستاره میبارد

در سکوت سپید کاغذها

پنجه هایم جرقه میکارد

شعر دیوانه تب آلودم

شرمگین از شیار خواهشها

پیکرش را

دوباره می سوزد

عطش جاودان آتشها

آری آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

فروغ فرخ زاد

رانده شده (از کتاب تقدیر)

چه دنیای غریبی است

گندم خوردیم و رانده شدیم

امروز گندم برای کبوترها

نذر می کنیم

تا بخشیده شویم

گمانم بهشت

خالی از کبوتر باشد

سمیرا اکبرزاده

استجابت دعا

وقتی ...

وقتی باد پرده های اتاق را به اهتزاز در می آورد

و مرا...

عشق زمستانی ات را به یاد می آورم

آن هنگام ، به باران پناه می برم تا به سرزمین دیگری ببارد

به برف  ، تا شهرهای دیگری  را سفیدپوش کند

و به خدا،  تا زمستان را از تقویمش پاک کند

چون نمی دانم  بی تو ، چگونه زمستان را تاب آورم.

نزارقبانی

می آید ها

شب و روزت همه بیدار
که آید شاید،
کور شد دیده بر این
کوره ره شاید ها.
شاید ای دل
که مسیحا نفست
آمد و رفت،
باختی هستی خود
بر سر می‌آید ها

حسین پناهی